زندگی کیان (کیان و کرم ضد آفتاب مامان)
نازنین پسر من روز دوشنبه (٦/٨/ ٩٢) یک لحظه از تو غافل شدم. فکر کنم تو آشپزخونه بودم. دیدم از سرو صدایت نمی آید.( وقتی ساکت باشی و جواب مرا هم ندهی ، شصتم خبردار می شود که تو مشغول انجام کاری هستی که نباید باشی. و فکر می کنی اگر جواب مرا ندهی من هم تو را نمی بینم و می توانی کارت را ادامه دهی) به قول تو ( خولاصه) آمدم تو اتاق خواب و تو را با این قیافه در حالی که کرم ضد آفتاب من در دستت بود، دیدم. واویلا واویلا. تازه تو عکس حجم کرمی که روی صورت و دستت بود اصلاً مشخص نیست. خودت هم کلی غصه داشتی که می خواستی کرم بزنی و این طوری شده.  ...
نویسنده :
مهشيد
17:14